مجمع طلاب شهرستان رودبار-گیلان

پایگاه اطلاع رسانی ونشر آثار

مجمع طلاب شهرستان رودبار-گیلان

پایگاه اطلاع رسانی ونشر آثار

مجمع طلاب شهرستان رودبار-گیلان

روحانی، آن وقتی سخن نافذ خواهد داشت که عملاً نشان بدهد به زخارف دنیا بی‌اعتناست و آن حرصی که بر دلهای دنیاداران و دنیامداران حاکم است، بر او حاکم نیست. این را باید به مردم نشان بدهیم. روحانیت، در سایه‌ی پارسایی بود که این حیثیت و آبرو را پیدا کرد. این پارسایی و بی‌اعتنایی به دنیا و به زخارف، باید حفظ شود.

۱۳۶۹/۱۲/۲۲

زندگینامه شهیدسیدیونس

دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۵۷ ب.ظ

 

زندگینامه شهید سید یونس رودباری

تاریخ تولد:1311/7/11محل تولد: روستای آغوزبن رودبار
نام پدر: میر محمدعلی حسینی سمت: روحانی
وضعیت تأهل: مجرد محل حادثه: قم (مدرسه فیضیه)
تاریخ شهادت: دوم فروردین سال ۱۳۴۲
علت شهادت: ضرب و شتم توسط کماندوهای رژیم پهلوی
طول مدت حیات:۳۱ سال

زندگینامه
لطف و مهر الهی در یازدهمین روز از مهر ماه سال ۱۳۱۱ هجری شمسی با به دنیا آمدن نوزادی در خانواده میر محمدعلی حسینی نمود عینی یافت و این خانواده را که با پیشه کشاورزی در بستری از تدین و دین داری در تهیدستی و فقر مادی روزگار می گذرانید، با تولد کودکی غرق در مسرت و شادمانی کرد.
میرمحمد علی، این کشاورز”رودباری” با سپاس از الطاف الهی در اولین گام از تربیت و پرورش این فرزند او را همنام”یونس” یکی از پیامبران الهی نامید تا رهرو انبیاء، صدیقین و شهدا در راه اعتلای کلمه الحق و التوحید باشد. سپس در عین عسرت و فشار اقتصادی از سرمایه گذاری در راه کمال و تعالی او هیچ نکته ای را فروگذار نکرد. همین اهتمام و توجه باعث شد سید یونس نه تنها برای خانواده و منطقه که بعدها برای اسلام و ایران افتخارآفرین باشد و موجبات سربلندی و عزت و مباهات شود.
سید یونس نوجوانی دوازده ساله بود که در مکتبخانه زادگاهش زیر نظر “میرزا بلال طالقانی” به فراگرفتن قرآن پرداخت و چون از هوش و استعدادی سرشار برخوردار بود در فراگرفتن این کتاب الهی به سرعت پیشرفت کرد.
استعداد سرشار او در این راستا توجه “سید رحمان سیاهپوش قزوینی” را که در ایام محرم، صفر و ماه مبارک رمضان به رودبار می آمد و در روستای آغوزبن به منبر می رفت، به خود جذب کرد و شیفته اش ساخت تا از میر محمد علی با اصرار تقاضا کند که اجازه بدهد برای ادامه تحصیل سید یونس را با خود به قزوین ببرد.
اگر چه تنگدستی خانواده و عدم توان پرداخت هزینه تحصیلی نزدیک بود که او را از این فرصتی که برایش پیش آمده است، محروم سازد ولی کمک مردم روستا و مساعدت و پافشاری سید قزوینی بر این مهم غالب آمد و بدین ترتیب، سید یونس برای تحصیل به قزوین رفت.
دو سال در یکی از حوزه های علمیه قزوین به تحصیل علوم دینی همت گماشت و در این زمینه به پیشرفت بسیار چشمگیری دست یافت. پس از سپری شدن این سال ها با “ضیاء باقری”، طلبه ای که هم حجره ای او بود و از روستای کلیشم رودبار به قزوین آمده بود، عازم مشهد مقدس شد تا در حوزه های علمیه آنجا به تحصیلات خود ادامه دهد و از محضر درس استادان آن حوزه ها استفاده کند.
نزدیک به دو سال در مشهد الرضا(ع) تحصیل خود را دنبال کرد. در این فاصله با بالا گرفتن معرفت علمی و ایمان قلبی اش فعالیت سیاسی اش، علیه نظام شاهنشاهی نیز شروع شد.
گستردگی فعالیت سیاسی او در این راستا باعث شد که توسط ساواک دستگیر شود و مورد شکنجه قرار گیرد. شدت شکنجه به اندازه ای بود که سید یونس حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم ماند.
گفته اند، سید یونس وقتی که جهت مداوا به پزشک مراجعه می کند، پزشک معالج خطاب به ایشان می گوید: شما به حکومت چه کار دارید؟ سید یونس پاسخ می دهد: “قرآن به ما دستور داده است که با ظلم و ستم مبارزه کنیم”.
یونس هنوز کاملا بهبودی خود را به دست نیاورده بود که دوباره ساواک به سراغ او می آید و این بار به چابهار تبعید می شود.
پس از پایان اقامت اجباری او در بندر چابهار که سه ماه به طول می انجامد به زادگاهش بر می گردد.
مدت کوتاهی از بازگشتن او به رودبار نمی گذرد که جهت ادامه تحصیل تصمیم می گیرد به قم عزیمت کرده و در مدرسه فیضیۀ، به مراتب علمی خویش بیفزاید.
خانواده مخالفت می کند ولی او در تصمیم خود پابرجا و قاطع است.
در آستانه خروج از منزل، مادرش به او می گوید: “پسرم! شما را می کشند و مردم، ما را سرزنش می کنند” .
سید یونس به مادر پاسخ می دهد: “هر کس بعد از شهادت من، شما را سرزنش کرد مقاومت کنید و از اینکه چنین فرزندی داشتید که تقدیم اسلام و جامعه و مملکت کرده اید، خدا را شکر گزار باشید”.
او حدود ۷ سال در مدرسه فیضیه قم زیر نظر استادان بزرگی چون حضرت امام خمینی، به کسب مراتب معنوی و تحصیل علوم دینی می پردازد و با توجه به روشنگری ها و افشاگری های بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران، فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی برمیخیزد و درهمین رابطه چندین بار توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه می شود.
مبارزات وی تا سال ۴۲ و حمله کماندوهای شاه به فیضیه، ادامه یافته تا اینکه روز حمله گارد به فیضیه، با نیروهای گارد درگیر می شود.
شب بعد از حمله، سید یونس خیلی مضطرب به حجره می آید. او جوان شجاع و بی باکی بود و هیچگاه دیده نشده بود که خوف و ترسی داشته باشد! اما آنروز آنقدر از کماندوها چوب خورده بود که حالت شوکه و ضعف اعصاب داشت. نه می توانست بخوابد و نه می توانست خود را کنترل کند.
پس از جریان حمله کماندوها به مدرسه فیضیه، یک روز با همان وضعیت به شدت آسیب دیده در قم ماند. فردای آنروز سایر طلبه ها چون می دیدند که اگر با این وضع در قم بماند از بین می رود چاره کار را در آن دیدند که سید یونس را به قزوین که نزدیک ترین شهرستان به زادگاهش هست بفرستند تا به وسیله آشنایان و نزدیکانی که او در آنجا دارد ترتیب درمان او توسط پزشکان در قزوین داده شود.
یکی دو نفر از طلاب داوطلب می شوند سید یونس را تا قزوین همراهی کنند ولی او نمی پذیرد و ترجیح می دهد که به تنهایی قم را به مقصد قزوین ترک کند.
پس از رسیدن به قزوین در آنجا نیز نمی ماند و به سوی رودبار رهسپار می شود. از مراجعت او به زادگاهش، چند روزی بیشتر سپری نشده بود که صدمات وارده کار خودش را می کند و سید یونس دار فانی را وداع گفته و به لقای پروردگار خویش می شتابد و پیکر مبارکش در گلزار امام زاده حسین آغوزبن(رودبار) زیارتگاه رهروان راه خدا می شود.
پس از شهادت سید یونس، خانواده او به دیدار امام خمینی(ره) نایل می شوند. امام پس از عرض تسلیت و تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سید یونس را در حال گریه مشاهده می کند به ایشان می فرماید:”این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من، سید یونس رودباری را از فرزندانم بیشتر دوست داشتم”!

 

بنقل ازسایت شهیدسیدیونس

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۲۱
قلم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی